سه شنبه, 25 ارديبهشت 1403

کودک درون ؟

  • دوشنبه, خرداد 03 1395

كودك درون چيه؟

«کودک درون» اصطلاحی است که بسیار شنیده ایم و هر چند بیشتر به شوخی و طنز از آن استفاده می کنیم، اما مبحثی مهم در روان شناسی است که حتی در درمان رفتارهای ناهنجار و عادات و اضطراب های به جا مانده از دوران کودکی به روان کاوان و روان پزشکان کمک می کند.

«کودک درون» اصطلاحی است که بسیار شنیده ایم و هر چند بیشتر به شوخی و طنز از آن استفاده می کنیم، اما مبحثی مهم در روان شناسی است که حتی در درمان رفتارهای ناهنجار و عادات و اضطراب های به جا مانده از دوران کودکی به روان کاوان و روان پزشکان کمک می کند.

کودک درون همان بچه کوچکی است که دوست دارد تربیت شود، مورد توجه و مراقبت قرار گیرد و او را دوست داشته باشند. روح آزاد، شیطان و بازیگوشی است که شما آن را سر به راه کرده و کنترل می کنید، او عاطفی و حساس است، شما او را هدایت کرده و آرام می کنید، با این حال در درون شما زندگی می کند. او خلاق و هنرپیشه است، شکل یافته و سامان دهی شده و نیازمند رهایی است.

کودک درون همان شمایی است که درد می کشید، نادیده گرفته می شوید، خود را از دید دیگران پنهان کرده و وجود خود را انکار می کنید. این کودک همیشه در زیر سطح قرار دارد و موجب نگرانی و ترس شما از مورد سوء استفاده قرار گرفتن می شود.

شمایی که در زمان جوانی عاشق بازی و شادی و سبک سر بودید. همان کسی که شما آن را با شخصی بالغ، جدی و دارای رفتار تکلیف گرا جایگزین کردید. کودک درون شما گم شده یا فراموش شده اما هنوز هم در ناخودآگاه شما ساکن است. کسی که می داند چگونه بازی کند و خوش بگذراند و به شما کمک می کند تا خستگی را از خود دور کرده و استرس را در زندگی خود کنترل کنید. شخصی که اگر آسان بگیرید، جدی بودن خود را رها کنید، بر ترس تان غلبه کنید و انعطاف پذیری و تغییر را در زندگی خود بپذیرید، می توانید او را به عنوان یک بزرگسال در نظر بگیرید. شخصی در درون شما که برای انجام کارهایش نیازمند حمایت و تشویق از طریق ابزارهای متفاوت است. از این طریق می توانید زندگی جدید و سالمی داشته و فرصتی برای رشد شخصی بیابید.

● جایگاه کودک درون

کودک درون در هر شخص بالغ و بزرگسالی وجود دارد. در حافظه یا ناخودآگاه ما وجود دارد زیرا هر کدام از ما خاطرات تلخی از گذشته داریم که انگیزه فعلی و آینده ما را شکل می دهد. او به رویاها یا خیال بسیاری از ما می آید. ما می توانیم به وضوح مجسم کنیم که این کودک چه شکلی است، چه احساسی دارد و چگونه عمل می کند.

کودک درون در ارتباط با دنیای روحی ما است، زیرا بیشتر در قلمروی روح ما قرار دارد تا در قلمروی رفتار آگاهانه. ترکیبی از ارزش کنونی و سیستم اعتقادی ما است اگر چه ما از تاثیر آن بر تصمیم گیری های خود خبر نداریم. علت وجود کودک درون این است که وقتی ما کوچک بودیم قوانین خانوادگی ما ایجاب می کرد که ما به عنوان یک خانواده شاد و سالم خود را نشان دهیم بنابراین ما کودک درون خود را تحت فشار قرار می دادیم تا مسوول تر، جدی تر و موفق تر به نظر برسد.

از بزرگ شدن در یک خانواده معیوب، بلوغ عاطفی از رشد بازمی ماند و موجب ناتمام ماندن کار کودک درون می شود. همین مساله موجب می شود اشخاص سریع رشد کرده و تبدیل به بزرگسالان کوچکی شوند و بیش از حد مسوول یا ایده آلیست شده و از لحاظ عاطفی آسیب پذیر شوند.

مشاهده کودک درون

برای اینکه کودک درون خود را شناسایی کنید، خود را در موقعیتی آرام قرار داده و چشم هایتان را ببندید. ۳۰ دقیقه خود را کودکی بین ۳ تا ۸ سال تصور کنید، خود را در شکل این کودک و ابتدا در تبادل با اعضای خانواده و سپس در ارتباط با همبازی هایتان که در همسایگی یا مدرسه شما هستند، ببینید. توجه کنید چگونه به اعضای خانواده عکس العمل نشان می دهید و با دوستان و همبازی های خود کنار می آیید و ببینید از بازی با آنها لذت می برید؟

سرانجام خود را در محیط خانواده تصور کنید. آیا شما شاد، پرانرژی و هیجان زده هستید و از زندگی لذت می برید؟ آیا شما جدی، غمگین و ناامید از زندگی هستید؟

اگر کودکی غمگین و جدی هستید، سعی کنید آخرین تجربه شادی را که به عنوان یک کودک داشتید، به یاد آورید. این آخرین خاطره از شما به عنوان کودک شاد «کودک درون» است که در درون شما وجود دارد تا از عهده استرس برآید.

حال که کودک درون خود را شناختید، بهتر است از برخی نتایج منفی سرکوب کودک درون نیز آگاهی یابید. وقتی ما به عنوان یک بزرگسال سعی می کنیم نیازها و علایق کودک درون را سرکوب کنیم، هرگز یاد نمی گیریم چگونه بازی کنیم و خوش باشیم، چگونه آرامش یابیم و استرس را در زندگی کنترل کنیم و چگونه از زندگی قدردانی کنیم. در واقع بیشتر کار می کنیم تا زندگی کنیم. ما می توانیم به کودک درون خود بگوییم در زندگی خیلی جدی، سخت گیر و انعطاف ناپذیر نباشد، به اشتباهاتش بخندد و سعی کند از چیزهای کوچک در زندگی لذت ببرد. برای لذت بردن از زندگی می توانید وقت خود را بیشتر در طبیعت سپری کنید و سعی کنید افکار و احساسات مثبت را در ذهن خود پرورش دهید.

ما، همه‌مون بازیگریم

اجرای کودک درون فیلم « آتش‌بس» که یادتان هست؟ فکر می‌کنید این کودک از کجا آمده و به چه دردی می‌خورد؟

حالا دیگر افتاده است توی زبان همه مردم؛ کلمه «کودک درون» را می‌گویم. خیلی‌ها بی‌هوا این کلمه را به‌کار می‌برند. حتی با استفاده از این کلمه‌ها فیلم «آتش بس» ساخته می‌شود و ملت می‌بینند و حالش را می‌برند اما واقعا این کودک درون چی هست، از کجا آمده و به چه دردی می‌خورد؟ «بالغ درون» و «والد درون» دیگر چه صیغه‌ای هستند و چرا این کلمه‌ها افتاده در دهان مردم؟ با اینکه نوشتن نظریه اریک برن در 2صفحه او را در گور خواهد لرزاند اما چاره چیست؟ حالا روزهای آخر نمایشگاه است. اگر خواستید یک کتاب اریک برنی بخرید، لااقل این 2صفحه یادتان باشد.

کاشف کودک درون

اریک لنارد برنشتاین (که بعد‌ا وقتی تبعه آمریکا شد، خودش اسمش را کرد اریک برن)، سال 1910 در مونترال کانادا به دنیا آمد. وقتی پدرش مرد، به توصیه مادرش رفت و راه پدر را در آمریکا ادامه داد و پزشک شد و خیلی دقیق‌تر روانپزشک. با اتمام تحصیل در روانپزشکی، اریک وارد ارتش آمریکا شد تا به‌عنوان روانپزشک در ارتش این کشور خدمت کند.

اولش او هم مثل تمام همدوره‌ای‌هایش از روانکاوی فروید خوش‌اش آمد و بعد کم‌کم مثل تمام روان‌شناسانی که بعد از فروید نظریه دادند، یک نظریه ساده و جمع‌و‌جور درمورد روابط آدم‌ها ارائه داد و اسمش را گذاشت: «نظریه تحلیل متقابل رفتار» (Analysis Transactional یا TA). او 6 سال قبل از مرگش - یعنی در 1964- کاری کرد کارستان و کتابی نوشت به نام «بازی‌ها» و هرچه را که می‌خواست بگوید ریخت توی این کتاب. کتابش مثل اسب فروخت و به‌خیلی از زبان‌های دنیا ازجمله فارسی ترجمه شد. کودک درون، بالغ درون و والد درون مفاهیمی بودند که اولین‌بار اریک برن درکتاب‌هایش آنها را آفرید و درموردشان حرف زد.

کودک درون

اسمش رویش است دیگر؛ آن بخش از وجود ماست که دوست دارد کودکی کند؛ یعنی اینکه درست مثل یک بچه سرزنده و با هیجان باشد. کودک درون ماست که ما را وا می‌دارد از خودمان خلاقیت در کنیم، شعر بگوییم، شوخی کنیم، در هپروت تخیلات‌مان سر کنیم و بچه بازی در بیاوریم. کودک درون ماست که قهر می‌کند، ناز می‌کشد و یکهویی بهانه کوه و دشت می‌گیرد.

اما چیزی که مهم‌تر از خود کودک درون است، انواع آن است. ما 2 نوع کودک درون داریم؛ کودک‌سازگار و کودک طبیعی. آنکه هی می‌گویند کودک درونت را دریاب، منظورشان کودک طبیعی درون است. اما کودک سازگار اصلا چیز خوبی نیست چون که کاملا تحت تاثیر والد است؛ یعنی نوعی از کودکی‌کردن که والدین آدم دوست دارند و کاملا تحت سلطه است. یادتان باشد که کودک طبیعی کاملا شاد و سرحال و بشاش است و اگر هم پرخاشگری می‌کند، به‌هرحال خودش است اما کودک سازگار فقط دارد دیکته والدین خودش و جانشینان والدین‌اش در اجتماع ( از معلم گرفته تا همسر) را اجرا می‌کند و فقط هدفش مقبول‌بودن است. هنرمندها و آنها که به قول معروف اهل عشق‌وحال هستند، به کودک طبیعی درونشان حسابی راه می‌دهند.

بالغ درون

«بالغ» بخش به‌اصطلاح عاقل شخصیت ماست؛ بخشی که تصمیم‌های منطقی می‌گیرد، اطلاعات را پردازش می‌کند، با دیگران رابطه محترمانه برقرار می‌کند و کلا واقع گراست. ما اوقاتی که داریم مثل بچه آدم یک بحث منطقی را با دیگران راه می‌اندازیم، به بخش بالغ درون‌مان راه داده‌ایم. آدم‌هایی که به منطقی بودن مشهور هستند، به بالغ درون‌شان خیلی راه می‌دهند.

والد درون

هرچه پیش‌داوری، تعصبات و باورهای خشک در کله مبارک شماست، برای همین والد درونتان است. تمام باید و نباید‌ها و دستورالعمل‌های بی‌چون و چرای وجودتان از جانب والددرون صادر می‌شود. والد درون هم در رابطه با خود آدم و هم در رابطه با دیگران 2تا کار می‌تواند انجام دهد؛ اولی این است که کنترل کند؛ یعنی اینکه هی به آدم سخت بگیرد، اذیت کند و گیر بدهد. اما والد دوم برعکس است؛ یعنی اینکه از تو و تصمیمات‌ات حمایت کرده و تو را نوازش می‌کند.

این 2تا کار دقیقا کارهایی هستند که همزمان والدین ما در زندگی واقعی‌مان درمورد ما انجام می‌دهند و برای همین اریک برن اسمش را گذاشته والد درون. یادتان باشد آدم‌هایی که عزت‌نفس پایینی دارند و از خودشان هم بدشان می‌آید، به این والد کنترل‌کننده‌شان خیلی راه داده‌اند.