تأثیر اتفاقات کودکی بر موفقیتهای بزرگسالی
آیا اتفاقات و رویدادهای دوران کودکی میتوانند در موفقیتهای دوران بزرگسالی (از جمله موفقیت ورزشی) نقش داشته باشند؟تاثیر اتفاقات ناگوار کودکی در موفقیتهای بزرگسالی بیشتر است یا اتفاقات خوشایند؟آیا اصلا اتفاقات ناگوار کودکی میتوانند در موفقیتهای بزرگسالی نقش داشته باشند؟
اکثر نظریههای روانشناسی، بهخصوص نظریه روانکاوی، اعتقاد به موثربودن اتفاقات دوران کودکی (5 سال اول زندگی) بر زندگی بزرگسالی دارند. حتما شما نیز نام «زیگموند فروید» را شنیدهاید؛ او پدر علم روانکاوی و معتقد است که شخصیت ما از سه بخش نهاد، خود و فراخود تشکیل شده است. «نهاد» مانند کودکی است که هرچه را که میبیند، فورا طلب میکند و اصلا منطق ندارد. «فراخود» نیز مانند یک والد سختگیر و انعطافناپذیر است که مانع میشود. در این بین، این «خود» است که باید به جدل بین نهاد و فراخود پایان دهد و تعادل را ایجاد کند. به نقل از فروید، ذهن ما همیشه در تعارض است میان آنچه که نهاد فورا میخواهد و سختگیریهای فراخود. از نظر او، خود برای اینکه بین نهاد و فراخود تعادل برقرار کند، مکانیزمهای دفاعی را شکل میدهد. مکانیزمهای دفاعی بهخودیخود بد نیستند و برای سلامت روان هم لازمند، اما اگر فرد از یک یا چند مکانیزم به شکل بیمارگونه استفاده کند، مشکلساز خواهد شد. همه ما به مکانیزمهای دفاعی احتیاج داریم و در طول عمر خود همیشه در حال استفاده از آن هستیم؛ بدون این مکانیزمها، جهان تبدیل به یک جنگل بیقانون میشود.
با توجه به نظریه روانکاوی، اقدامات و رفتارهای ما در بزرگسالی، بسته به رویدادهای دوران کودکی ماست. شاید برایتان جالب باشد که بدانید فروید، طی چندین سال طاقتفرسا به روانکاوی خودش پرداخت و ریشه رفتارهای خودش را پیدا کرد. روانکاوان معتقدند وقتی یک رویداد (خوشایند و اغلب ناخوشایند) در دوران کودکی ما اتفاق میافتد، مانند بذری است که درون ناخوداگاه ما جوانه میزند و اگر حلوفصل نشود، در تمام شخصیت ما ریشه میدواند و زندگی ما را تحتالشعاع قرار میدهد.
شخصیت ما سه بخش دارد: «هشیار»، یعنی مواردی که کاملا بدان واقف هستیم، «نیمه هشیار»، یعنی مواردی که با کمی تفکر آنها را به یاد میآوریم و «ناهشیار»، یعنی مواردی که با کمک روانکاوی قابلیادآوری است. اکثر رفتارهای ما تحتتاثیر ناهشیار ماست و بههمیندلیل است که گاهی بدون اینکه دلیل روشنی داشته باشیم، چیزی برایمان خوشایند یا ناخوشایند است. مثلا فردی را در نظر بگیرید که مادرش در بیمارستانی بستری است، اما آن فرد اصلا از آن بیمارستان خوشش نمیآید و دلیلش را هم نمیداند. حال اگر این فرد را مورد روانکاوی قرار دهیم، مشخص میشود که مثلا وقتی وی 5 سال داشته، عموی عزیزش در همان بیمارستان فوت کرده است.
بهطورکلی، روانکاوی سعی میکند تا دفاعهای ما را شناسایی کند و ما را نسبت به ناهشیارمان، هشیار کند تا طی آن بتوانیم علت رفتارهای خود را بیابیم و برای بهبود رفتارهای مخرب و تداوم رفتارهای مناسب سعی کنیم.
حال که تا حدودی با اصل و مفهوم روانکاوی آشنا شدیم، میتوانیم به سوالاتی که در ابتدا مطرح کردیم، پاسخ دهیم. با توجه به توضیحاتی که مطرح شد و با توجه به اصل روانکاوی، میتوانیم بگوییم که بله؛ رویدادهای دوران کودکی و نوجوانی ما در موفقیت یا شکستهای دوران بزرگسالی نقش دارند.
یک رویداد خوشایند در کودکی میتواند باعث شود تا تمام تمرکزمان را بگذاریم تا در بزرگسالی موفق شویم و یک رویداد ناخوشایند نیز به احتمال 50% همین تاثیر را دارد. چرا میگوییم به احتمال 50% ؟ چون یک رویداد ناخوشایند، اغلب باعث ایجاد مشکلاتی در بزرگسالی میشود و بسته به شدت آن رویداد، مشکلات نیز بزرگتر میشوند؛ منظور از مشکلات، اغلب مشکلات شخصیتی است که زندگی فرد را تحتالشعاع قرار میدهد. اما گاهی مواقع نیز همین مشکلات باعث موفقیت فرد در بزرگسالی میشوند که اغلب بهصورت خشمی برای موفقشدن است. در چنین مواقعی، حتی اگر فرد موفق هم بشود، بیشتر به دلیل دفاعهای منفیای است که انتخاب کرده است. فردی را در نظر بگیرید که در کودکی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته است؛ این فرد میتواند این خشم را همراه خود بیاورد و تصمیم بگیرد که بسیار قوی شود تا بتواند در بزرگسالی فرد متجاوز را بکشد! این ممکن است در ذهن خود فرد پیروزی محسوب شود، اما شکستی بزرگ است.
مجدد همین فرد را در نظر بگیرید؛ این بار او تلاش میکند که بزرگ شده و تبدیل به یک روانشناس موفق شود تا بتواند به قربانیان تجاوز کمک کند که خودشان را بازیابی کنند و همچنین، درصدد درمان افراد متجاوز بربیاید. این قطعا یک پیروزی است؛ یا در یک مثال واقعی، «مایک تایسون»، قهرمان بوکس جهان، دلیل اینکه به دنبال بوکس و قهرمانشدن رفته را اینگونه توصیف میکند که وقتی کودک بوده، چند نفر او را کتک زدند و کبوترهایش را جلوی چشمانش کُشتند. او زندگی بسیار پرفرازونشیبی داشت، اما نهایتا راه درست را پیدا کرد و موفق شد بهعنوان قهرمانی جهان در رشته بوکس حرفهای دست پیدا کند.
ما مثالهای بسیاری هم در دنیای ورزش و هم خارج از ورزش داریم که به دلیل شرایط و اتفاقات دوران کودکی خود، در بزرگسالی تصمیم گرفتند که حتما موفق شوند؛ ولو اینکه بسیاری هم دلیل این اشتیاق خود را نمیدانستند.
کودکی را در نظر بگیرید که وقتی «زیدان»، بازیکن افسانهای فوتبال، پیراهن خود را به او داد، او آنقدر ذوق کرد که تصمیم گرفت در بزرگسالی حتما فوتبالیست موفقی شود و حال در تیم نوجوانان مشغول است و یا ورزشکاری که به دلیل فقر در کودکی، تصمیم گرفت در بزرگسالی حتما قهرمان شود و مادرش را ثروتمند کند!
ما میدانیم که تمام رفتارهای ما بسته به ناهشیار و مکانیزمهای دفاعی است که ما بهطور ناخودآگاه از آنها استفاده میکنیم. یک روانشناس ورزشی موفق، برای کمک حرفهای بهتر به ورزشکار تحتنظر خویش میبایست بهخوبی این مکانیزمهای دفاعی را در هر ورزشکار بهطور ویژه مورد مطالعه قرار دهد. لزوما احتیاج به برگزاری جلسات روانکاوی نیست، اما در مورد برخی از ورزشکاران، شاید کشف دلایل شکست یا نحوه انگیزش مجدد برای پیروزی از این طریق امکانپذیر باشد. شناخت کامل روانشناس ورزشی از شخصیت ورزشکار تحتنظر، گام بزرگی در راستای هدایت صحیح ورزشکار موردنظر به سمت موفقیت است. این شناخت، در بسیاری از موارد، از ریشههای کودکی هر فرد آغاز میشود؛ ریشههایی که تنه و ساقه و شاخ و برگ بر آن استوار هستند و همگی برای دادن بهترین میوهها در تلاشند.
سخن آخر اینکه، اتفاقات دوران کودکی و نوجوانی ما در شکستها و موفقیتهای دوران بزرگسالی ما موثر هستند؛ پس بیایید برای موفقیتهای بیشتر خودمان را بهتر بشناسیم.