چطور از پس تله ذهنی بر آییم؟
ذهن انسان به صورت ناخودآگاه او را به تلههایی میاندازد که در نهایت به قضاوت و تصمیم گیری اشتباه منجر میشود. اگر نسبت به تله ذهنی خود آگاه نشویم، ممکن است خیلی ساده به دام بیافتیم.
چطور از پس تله ذهنی بر آییم؟
این داستان که اخیرا برای من اتفاق افتاده است را در نظر بگیرید… من یک کنفرانس تلفنی بسیار مهم با کسی در ساعت ده صبح داشتم. با هیجان منتظر تماس آنها بودم چرا که میتوانست یک فرصت شغلی برای من باشد. صبحم را برنامه ریزی کردم و منتظر شدم اما هیچ کس زنگ نزد. بعد از چند دقیقه، گیج و همینطور که زمان پیش میرفت به طور فزایندهای، خسته و ناامید میشدم.
بعد از حدود ۱۵ دقیقه صبر کردن، ذهنم شروع به چرخیدن حول داستانهایی کرد که چرا با من تماس نگرفتهاند. بعد از ۳۰ دقیقه، این داستانها دارای جزئیات بیشتر و البته منفیتر شدند و بیشتر حول خودم میچرخیدند. ناامید و پریشان شدم و به این فکر می کردم که چه نقصها و ضعفهایی دارم که تصمیم گرفتهاند اصلا با من تماس نگیرند.
در نهایت، شهامت این را پیدا کردم که به آنها زنگ بزنم و با کمال تعجب، آنها درحالی که کاملا گیج شده بودند جواب تلفن را دادند. هاج و واج مانده بودند که چرا من ساعت ۷ صبح با آنها تماس گرفتهام! هیچ کدام از ما حساب آنرا نکرده بودیم که ما هرکدام در نقاط مخالف کشور هستیم و با هم سه ساعت اختلاف زمانی داریم.
بله این یک تله ذهنی بود!
تله ذهنی
وقتی اتفاقاتی در طول روز برای ما رخ میدهند، ما تنها خود رخداد را تجربه نمیکنیم! ما اغلب داستانهایی را به آنها ربط میدهیم، یک روایت و تفسیر که از دیدگاه محدود «من» گفته میشود. در شرایط بالا، من همهی داستانها را مبنی بر نقصهای خودم و افرادی که قرار بود با آنها صحبت کنم ساخته بودم، براساس تفاسیری که در نهایت معلوم شد اشتباه بودهاند. ما این کار را در مقیاس کوچک (یا شاید هم بزرگ) بیش از آنچه که فکر میکنیم انجام میدهیم. اغلب، داستانهای ما شامل قضاوتهایی منفی و منتقدانه درمورد خودمان است (به روشهای مختلف میگوییم که «من یک مشکلی دارم»). گاهی اوقات این داستانها میتوانند شامل انتقاد و قضاوت نسبت به دیگران نیز بشوند. حدسهای نادرستی میزنیم چرا که ما دنیا را از طریق یک لنز یک طرفه نگاه میکنیم. اغلب اوقات، داستانهایی که ما به تجربیاتمان الصاق میکنیم، میتواند یک وضعیت خنثی را چالش برانگیز کند؛ و یک وضعیت چالش برانگیز را دشوارتر …
هزینههای تله ذهنی
راوی این داستانهای ما، تمایل به ساختن افکار خود ارجاعی دارد و میتواند قضاوتگر، منفی و انتقادی باشد و حقایق را به گونهای نامعقول و اشتباه تحریف کند؛ آیا این طرف واقعا به من نگاه جنسی دارد و به چیزهای بدی راجع به من فکر میکند؟ آیا فرزند من واقعا قصد دارد من را عصبانی کند (یا شاید به نوعی که من متوجه نیستم سعی در آسیب زدن به من دارد)؟ آیا من واقعا به انداز کافی خوب نیستم، چون فلان ترفیع را نگرفتم یا، چون فلان رابطهام تمام شده یا، چون فلانی ارائهام را دوست نداشت؟ یا درست است که شریک زندگی من خواستههای من را نادیده میگیرد یا فرزندم هرگز در کارهای خانه به من کمک نمیکند؟
هزینهی چنین داستان سراییهایی این است که میتواند احساس جدایی و بی ارتباطی بااطرافیان را در شما افزایش دهد و در نهایت، به آشفتگی، اضطراب، تعارض، احساس ناراحتی و خوشحال نبودن منجر شود و ما را از حقیقت لحظهی حال و شرایط واقعی دور کند.
چطور از این تلههای ذهنی بیرون بیاییم؟
پس ما چگونه باید از ذهنمان و از این توفانهای «من…» که معمولا موجب آزار ما میشوند بیرون بیاییم؟
۱. قدم اول این است که به این تلههای ذهنی که در قالب داستان هستند توجه کنید. بسیار مهم است که این نکته را درک کنید که اینها تفسیرهای خود شما از تجربیات هستند و لزوما حقیقت ندارند. ما نیاز نداریم که این صداهای ذهنی را از سرمان بیرون کنیم، و اگر هم میخواستیم نمیتوانستیم (من شما را به چالش میکشم: سعی کنید و فکر کردنتان را متوقف کنید)، اما میتوانیم با شناختن این صدا، تسلطش را بر خودمان کنترل کنیم. این افکار ساختارهای ذهنی تفسیرهای ما از وقایع هستند.
۲. لحظهای مکث کنید و حقیقت را از این تفسیرها تفکیک کنید. حقیقت این است: “فلانی در راه به من نگاه کرد. عموی من برای تعطیلات به خانه من نیامد. کاری که میخواستم را نگرفتم. شریک زندگیم کاری که از او میخواستم را انجام نداد. باید آزمایشهای پزشکی بیشتری انجام دهم و ….” اما زمانی که ما داستانهایمان را به این حقایق مرتبط میکنیم، این اتفاق میافتد: “عموی من، به من اهمیتی نمیدهد. من شکست خوردهام. شریک زندگیم به من اهمیتی نمیهد. من مشکل واقعا جدیای دارم.”
۳. زمانی که خود را در یک از تله ذهنی گرفتار میبینید، توقف کنید و از خودتان این سوالات را بپرسید: (ممکن است اگر همزمان با خواندن سوالات، آخرین باری که در یک تله ذهنی یا یکی از این داستانها گرفتار شدهاید را به یاد آورید، کمک کننده باشد.)
آیا این چیزی که من به خودم میگویم، درست و صحیح است یا ممکن است آنها را تحریف و تفسیر کرده باشم؟
اگر کس دیگری جای من بود، او در مورد این وضعیت چگونه فکر میکرد؟
زمانی که یک قدم به عقب برمیدارم و با چشم انداز بیشتری به شرایط نگاه میکنم، آیا میتوانم احتمالات ممکن دیگری را درمورد این پیشامد در نظر بگیرم؟ آیا برخی از آنها بیشتر کمک کننده هستند؟ کدام یک از بقیه دقیقتر هستند؟ کدام یک را دوست دارم بیخیال شوم؟ دوست دارم کدام یک درست باشد؟ کدام یک برایم مفیدتر است؟
آیا درگیری من با این داستانسراییها انرژی و توجه من را از لحظه حال میگیرد و آیا حالا را دارم از دست میدهم؟
روی چه چیزی تمرکز کنم که بیشتر به خودم و دیگران نزدیک شوم تا اینکه دور شوم؟
رهایی از تله ذهنی
برای مثال، اگر من از یکی از اعضای خانواده یا دوستانم ناراحت شوم، میتوانم این را در نظر بگیرم که شاید فردی که من را ناراحت کرده، دلایل خود را برای رفتارش داشته باشد و موضوع هیچ ربطی به شخصیت من نداشته باشد و شاید در زندگی خودش مشکلی وجود دارد. همچنین، ممکن است اشتباهات خودم را در اتفاق افتاده در نظر بگیرم یا شاید بدون آنکه متوجه شوم، زخمهای گذشته من در حال ناراحت کردن من هستند و نه اتفاق حاضر.
به علاوه، به جای چسبیدن به این داستانها، میتوانم ارزیابی کنم که آیا کاری میتوانم برای این وضعیت انجام دهم یا خیر؟ همچنین میتوانم اطمینان حاصل کنم که گرفتار تله ذهنی نشدهام: «او هرگز به من گوش نمیدهد».
برداشتن این قدمها میتواند به ما کمک کند که از تله ذهنی خود بیرون آمده و آرامش و صلح بیشتری بدست آوریم.